داستا مامان و عمو حسین...!




















Blog . Profile . Archive . Email  


وبلاگ شخصی وحید بهرامی

می خواهم خاطرات و افکارم را بنویسم.

 

داستان مامان و عمو حسن..!!


صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟ 

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش! 

- نمیشه! 

- چرا؟ 

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن! 

... 

سکوت 

... 

عمو حسن نداریم! 

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه. 

- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه! 

- چشم بابا! 

... 

... 

چند دقیقه بعد 

... 

- بابا جون گفتم. 

- خوب چی شد؟ 

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور 
که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره 
دیگه؟ 

- خوب عمو حسن چی؟ 

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک 
صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده! 

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟ 

- نه! 

- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم.
خدایی عجب داستانی هست ها، البته اگه شما زنگ زدید خونه اول مطمئن شید استخر ندارن بعد مابقی جریان رو پیش برید.


نظرات شما عزیزان:

غزاله
ساعت17:37---30 خرداد 1391
سلام خوبی؟

ببخشید وحید بازدیدت رو دیر پس دادم از راهنماییت هم خیلی ممنونم

راستی وب جدیدت هم مبارک خیلی قشنگه از پست مامان و عمو حسن هم خیلی خندیدم..خواستم لینکت کنم ولی نشد

هر وقت اپ کردی خبرم کن...فعلا بای
پاسخ:خواهش می کنم قابل شما رو نداشت. این ضعف بلاگفا است که سیستم های دیگر وبلاگ دهی رو لینک نمی کنه.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:داستان مامان-عمو-مامان و عمو-داستان مامان و عمو-عمو حسن-اشتباهی-استخر,ساعت 17:24 توسط وحید| |


Power By: LoxBlog.Com