Blog . Profile . Archive . Email  


وبلاگ شخصی وحید بهرامی

می خواهم خاطرات و افکارم را بنویسم.

 امروز آخرین روز خرداد ماه است. ماهی که بسیار پر فراز و نشیب بود به خصوص برای دانش آموزان که امتحان داشتن ( خود منم از همین دانش آموزانم ). بعضی ها خوندن خوب نتیجه گرفتن بعضی ها هم مثل من کم کاری کردن و باید پای لرزش هم وایسن. 

این ماه گریه داشت  خنده داشت  ناراحتی داشت  شادی داشت  ولی با گریه و خنده، شادی و نارحتی هرچه که بود گذشت. البته امروز فقط عمر خرداد ماه نبود که تموم شد، بلکه عمر سال تحصیلی 90-91 هم به سر آمد. یه سال تحصیلی پر فراز و نشیب برای دانش آموزان. 

بگذیریم حال از خرداد ماه و سال تحصیلی 90-91 هر طور که بودن برایمان سخت و آسون، تلخ و شیرن خداحافظی می کنیم.  خداحافظ

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:خداحافظ-سال تحصیلی 90-91-خردادماه-پایان امتحان-پایان سال تحصیلی,ساعت 15:52 توسط وحید| |

 استاد اصولا منطق چیست ؟ 

معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد

می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : ....

 

نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :

خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟

یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !

معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و

کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟

بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !

معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام

عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم

تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است

معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !

و از دیدگاه هر کس متفاوت است

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:منطق-منطق چیست؟-چگونه تشخیص دهیم,ساعت 12:9 توسط وحید| |

 پ نه پ تصویری1- گشت ارشاد

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:پ نه پ تصویری-گشت ارشاد-دوست دختر-نابینا-باحال-خنده دار,ساعت 17:33 توسط وحید| |

 

داستان مامان و عمو حسن..!!


صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟ 

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش! 

- نمیشه! 

- چرا؟ 

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن! 

... 

سکوت 

... 

عمو حسن نداریم! 

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه. 

- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه! 

- چشم بابا! 

... 

... 

چند دقیقه بعد 

... 

- بابا جون گفتم. 

- خوب چی شد؟ 

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور 
که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره 
دیگه؟ 

- خوب عمو حسن چی؟ 

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک 
صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده! 

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟ 

- نه! 

- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم.
خدایی عجب داستانی هست ها، البته اگه شما زنگ زدید خونه اول مطمئن شید استخر ندارن بعد مابقی جریان رو پیش برید.
نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:داستان مامان-عمو-مامان و عمو-داستان مامان و عمو-عمو حسن-اشتباهی-استخر,ساعت 17:24 توسط وحید| |

 امروز امتحان آخر که امتحان ریاضی باشه رو دادم و دیگه از امتحان ها و درس و مدرسه خلاص شدم. انقدر خوشحالم که اشک شوق توی چشمامم جمع شده. 

از امروز تا موقع شروع امتحانات تجدیدی با خیال راحت وقت گذرونی می کنم و خوش می گذرونم. البته فکر نکنید خیلی وضعم خرابه ها! نه، فکر می کنم فیزیک و ریاضی رو بی افتم، اگه معلم دینی نمره مستمرم رو کامل نده دینی رو هم می افتم ولی درس دیگه ای نیست که بخوام نگرانش باشم.

خدایی ما پسرها چقدر پوست کلفتیم. من امروز به این نتیجه رسیدم. فکر کن امروز از سر جلسه اومدیم بیرون همه هم می دونیم شهریور هم مهمان کلاس و درس هستیم ولی اصلاً به روی خودمان نمی آوریم که مبادا ریا شود. رفتیم جلو در بسیج هنرستان نشستیم داریم جک می گیم و می خندیم. اونم چه خندیدنی. 

ما که تجدید شدیم اینجوری خوشحالیم  اگه قبول می شدیم چه طوری خوشحالی می کردیم نمی دونم والا.

به هر حال بچه های کوچیک تر از خودم رو می گم من و ببینید عبرت بگیرد برید درس بخونید. آخر عاقبت درس نخوندن اینکه مثل من یه آدم الاف می شدید که بیست و چهار ساعته توی اینترنت وله و  توی وبلاگش چرت و پرت می نویسه. تازه من با کلی اراده این شدم اونایی که اراده نداشته باشن با اولین تجدیدی این شکلی می شن 

پس مواظب خودتون باشید و درس بخونید و از من و امثال من عبرت بگیرید.

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:تجدیدی-امتحان شهریور-آخرین امتحان-خلاص شدن,ساعت 17:14 توسط وحید| |

 *به دخترعموم که ۵ سالشه میگم: دخترا موشن مثه خرگوشن میگه پ ن پ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم

اصلا یه وضعی شده به خدا!
 
*دوستم میگه با گوشی برم اینترنت از شارژم کم میشه؟
میگم پ ن پ از صندوق ذخیره سازمان اوپک کم میشه!
 
*میخوایم بریم خونه جدیدمون، مامانم میگه این همه اثاثو باید با کامیون ببریم؟! میگم: پ ن پ راست کلیک کن، کات شون کن، برو تو خونه جدیده پیست کن!
 
*به دوستم اس ام اس زدم میگم کلاس تشکیل نمیشه. جواب داده یعنی استاد نیومده؟ میگم پ ن پ رفته قایم شده همه دارن دنبالش میگردن.
 
*با دوستم رفتیم خرید. برگشتیم دیدیم ماشینش نیست میگه: دزدیدنش میگم پ ن پ خسته شده بود از بس منتظر ما وایساد. اس ام اس داد گفت من میرم خودتون بیاین!
 
*لباس خریدم. کارت عابرمو گذاشتم رو میز میگم ۲۰۱۵٫ میگه رمز کارتته؟
میگم پ ن پ تلفنمه. دادم مزاحم بشی.
 
*تو اتوبان گشت نامحسوس یه ماشینو گرفته بود. راننده ماشینه به پلیسه میگه می خوای جریمم کنی؟ پلیسه میگه: پ ن پ با دوتا همکارام می خواستیم منچ بازی کنیم یه یار کم داشتیم گفتیم مزاحم شما بشیم.
 
*نصف شب ماشین خاموش شده زنگ زدم میگم بابا باطری ماشین تموم کرده روشن نمیشه. میگه یعنی خالی شده؟
پ ن پ واقعا تموم کرده دارم میبرم خاکش کنم گفتم ببینم تو هم میای؟
 
*به پسرخاله ام می گم تب کردم میگه؛ مریض شدی؟ می گم پ ن پدمای بدنمو بردم بالا ببینم فنش کار میفته یا نه.
 
*یارو میره سردخونه میگه: بی زحمت جسد پدربزرگمو تحویل بدین.
میگن: می خوای خاکش کنی؟
پ ن پ میخواهم تا گارانتیش تموم نشده ببرم عوضش کنم.
 
*رفتم پیژامه از کمد برداشتم پوشیدم بابام میگه از تو کمد برداشتی؟
پ ن پ گذاشته بودم تو یخچال تابستونیه پیژامه تگری بپوشم خنک شم.
 
*داشتم می رفتم طرف ماشینم یهو دیدم افسره داره یه چیزی می نویسه!
گفتم: داری جریمه ام می کنی؟
پ ن پ دارم اسمتو پشت کارت دعوت عروسیم می نویسم. میای؟
 
*رفتم فروشگاه میگم سیخ داری؟
میگه برا کباب؟ پ ن پ برا خاروندن دیافراگمم از تو دهنم می خوام.
 
*خوابیدم تو آفتاب دوستم اومده میگه داری آفتاب می گیری؟
پ ن پ دارم فتوسنتز می کنم!!
 
*دارم میرم به ماهیه غذا بدم، میگه می خوای بهش غذا بدی؟ پ ن پبهش پول میدم هرچی خواست بخره.
 
*تصادف کردم تو جاده ماشینم تا نصف عقبش رفته زیر تریلی ۱۸ چرخ. اعصابم خورده. یارو می بینه این صحنه رو بهم میگه تصادف شده؟! گفتمپ ن پ مسابقه فوتباله مردم جمع شدن از رادیو ماشین دارن گوش میدن! ماشینو گذاشتن زیر تریلی هیجانش بیشتر شه!!
 
*به فروشنده می گم آقا پایه گیتار می خوام. میگه برای گیتار؟
پ ن پ میخوام پایه باشه آخر هفته ها با هم بریم دربند!
 
*رفتم lcd بخرم می گم چند؟
میگه قیمتش؟
پ ن پ سایز کمرش که تو خونه شلوار پاش کنم.
 
*دارم تند تند تایپ می کنم داداشم اومده میگه داری تایپ می کنی؟
میگم: پ ن پ کیبوردم خسته شده دارم ماساژش می دم.
 
*یکی از این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شده یه دستمال از جیبم درآوردم… دوستم میگه می خوای بکشیش؟
پ ن پ آبریزش بینی داره می خوام نریزه رو قالی.
نوشته شده در دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:پ نه پ-بامزه- پ نه پ جدید-باحال,ساعت 19:2 توسط وحید| |

 

انفجار هسته ای

این عکس که از فضا گرفته شده نشان دهنده یک انفجار هسته ای است. این عکس هنگام تست کردن یک بمب هسته ای در ایالات متحده گرفته شده است.

nuclearrrspacceee

زیباترین عکس پورتره از زمین

این تصویر یکی از زیباترین عکس هایی است که در طول 15 سال از زمین گرفته شده و موسوم به عکس پورتره زمین است. این عکس که از بستر زمین بر روی ابر های نقره ای گرفته شده، واقعا چشم نواز است.

thumbnail_2_28391c49_v2

دیوانه ترین آسمان

تصویری که مشاهده می کنید عکسی است از آسمان استرالیا که به صورت پانوراما و در فاصله زمانی کوتاهی گرفته شده است. نیمی از آسمان عکس، رعد و برق را نشان می دهد و نیمی آتشبازی در آسمان را به تصویر می کشد.

australia-sky-1

حمل و نقل یک هواپیمای فوق سری

در این عکس گروهی از اعضای CIA که در حال حمل یک هواپیمای فوق سری هستند. این هواپیما در توده ای از چوب پنهان شده است.

secret-plane-trasporting-1

حیوان یا هیولا

عکسی که مشاهده می کنید نشان دهنده یک کرم کوچک است که در لایه زیرین پوسته زمین زندگی می کند. امیدواریم هیچگاه سایز این حیوان بزرگ نشود.

monster-animal-1

ورود یک فضاپیما به سطح زمین

تصویر زیر فضاپیمایی را نشان می دهد که در حال بازگشت به سطح زمین است.

shuttle-entering-earth

استیو جابز

تصویر زیر زیباترین عکسی است که توانسته استیو جابز و پیوند محکم او با اپل را به تصویر بکشد.

steve-on-apple

 

 

نوشته شده در دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:زیباترین تصاویر-گلچین تصاویر زیبا-تصاویر زیبا 2011,ساعت 18:40 توسط وحید| |

عید فرخنده مبعث را به تمام مسلمانان جهان تبریک می گویم.

                               ستاره ای درخشید و ماه مجلس شد

                                                                            دل رمیده ما را انیس و مونس شد

                               نگارم که به مکتب نرفت و خط و ننوشت

                                                                            به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

نوشته شده در دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:عید مبعث-مبعث-تبریک-عید مبعث مبارک,ساعت 18:36 توسط وحید| |

سه شنبه امتحان ریاضی داریم. دلم رو خوش کردم به اینکه می رم از وب سایت مدرسه نمونه سوال می گیرم.

رفته تو سایت مدرسه نمونه سوال همه درس ها رو داره به جزء ریاضی. آخه اینم شد سایت.

باور ندارید خودتون برید ببینید. اینم آدرسش www.ists.ir

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:45 توسط وحید| |

 کلی لطیفه خنده دار از خند غش نکنید فقط

غضنفر میره جوراب فروشی و میگه : آقا من جوراب می خوام . فروشنده میگه : مردونه . غضنفر هم دستش را دراز میکنه و دست میده و میگه : مردونه
غضنفر زنشو میبره سونوگرافی بهش میگن پسر داری میگه تو رو خدا بگین اسمش چیه
یه روز یه ماشینی با پلاک تهران ص از چراغ قرمز رد میشه پلیس ترک میره پشت سرش میگه ماشین تهران صلی الله علیه و سلم بزن کنار
یه غضنفر میره ماشینشو بیمه بدنه کنه، آخر سر که کارش تموم میشه بیمه ای بهش میگه ایشالا هیچوقت از بیمه تون استفاده نکنین. غضنفر هم برمیگرده میگه ایشالا شما هم از این پول خیر نبینین ! 

از غضنفر پرسیدن نظرت راجع به گل چیه؟ میگه: گل خیلی زیباست, خیلی خوش عطره, اصلآ حدیث داریم: گل هوالله احد 
غضنفر ميره ثبت احوال ميگه يه شناسنامه واسه بچه ام ميخوام ! ميگن اسمش چيه ؟ ميگه "شورلت" ميگن اينكه اسم ماشينه يه اسم بزار كه به نام پدر و مادر بياد . ميگه خب به اسم ما مياد ديگه من "بيوك" آقا هستم . همسرم هم "خاور" خانوم !!!
غضنفر زنگ می‌زنه ۱۱۰ میگه: گاز، کلاچ، ترمز، فرمون، ترمزدستی و دنده ماشین منو دزدیدند، پلیسه میگه: ببخشید، شما ترک هستید؟ یارو میگه: آره، چطور مگه؟ پلیسه میگه: هیچی، پاشو برو جلو بشین
غضنفر ماشين تخليه چاه ميخره .. روي تانکرش مينويسه: رزق ما در باسن شماست.
یه روز یه غضنفر میره در مغازه خیاطی. پارچه شو میده میگه برام یه شلوار بدوز. فردا نیام بگی وقت نداشتم سوزنم شکسته بود ننه م مرده بود. اصلا نمیخوام پدر سگ پارچه منو بده میخوام برم
غضنفر میره امامزاده میبینه یه دختری میگه خدایا یه شوهر خوب به من بده . غضنفر خودشو میندازه تو بغل دختره میگه خدایا هل نده .
یکی میگه: من" حافظ کل قرآنم", ترک میگه: از این قران کوچیکا یا بزرگا ؟ 
صرف فعل به غضنفر میگن کردم -کردی-کرد چه صیغه ایه؟میگه اون که دیگه صیغه نیست خرابه
یه روز یه غضنفر میره ساندویچی میگه آقا یه ساندویچ کالباس بده ولی برام خیارشور نذار.از قضا یارو ساندویچی هم ترک بوده میگه:ببخشید خیارشور ندارم میخوای گوجه نذارم؟
غضنفر ميره کنار دريا پری دريای ميبينه ،ميگه من عاشقتم ،با من ازدواج ميکنی،پری دريای ميگه من آدم نيستم،غضنفر ميگه تو فکر ميکنی من آدمم،
توی سینمای اردبیل فیلم شام آخر میره رو اکران غضنفرا همه با قابلمه میرن سینما
یا ابالفضل چیست؟ نوعی کلام محلی غضنفرا, که هنگام رانندگی سر پیچهای خطرناک و جاده های لغزنده به جای ترمز استفاده میشود. 
يه روز يه غضنفر که پاش چلاق بوده ميره مشهد که از امام رضا شفا بگيره ،داشته با خودش نجوا ميکرده که ؛ای امام رضا شفام بده ،ديگه نميتونم از خجالت زن و بچه م سرمو بالا کنم،کارمو دارم از دست ميدم و.يکباره يه زنی مياد پيشش مي ایسته شروع ميکنه اونم به نجواکردن که ؛ای امام رضا بچه م نميشه ،شوهرم ميخواد طلاقم بده ،شفام بده،مادر شوهرم. که يه دفعه غضنفر عصبانی ميشه ميگه آبجی حواس امام رضا رو پرت نکن اينجا ارتپديه زنان زايمان اون طرفه !!!
مسافري كه تازه به اردبیل وارد شده بوده از آقا غضنفر مي پرسه ما اينجاغريبيم. كجا آمپول مي زنن؟ غضنفر باسنش رو نشون مي ده مي گه اينجا 
يه غضنفر زنگ ميزنه پيتزا فروشي ميگه يه پيتزا مي خواستم. فروشنده ميگه . به نام .... ؟ غضنفر ميگه . آخ آخ . ببخشيد .به نام خدا , يه پيتزا ميخواستم 
غضنفر کولرش خراب میشه، به بچه‌هاش می گه: مگه نگفتم 4 نفری جلو کولر نشینید
خبرنگار:برای محرم امسال چه برنامه هایی دارید؟_غضنفر:ما امسال 10تا علم اضافه کردیم /15تا پرچم/150تا زنجیر/12تا قمه و40تا زنجیرزن جدید در مجموع انشاءالله دیگه مادر یزید سرویس است! 
غضنفر سرش رو می کنه داخل حجرالاسود بوس کنه ، سرش گیر می کنه
میگه گلط کردم دیگه گناه نمی کنم ، خدایا منو نخور!!!

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:لطیفه-بامزه-جوک خنده دار-ته خنده-آخرت جک,ساعت 18:19 توسط وحید| |

 بچه ای نزد استاد رفت و گفت:(( مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر بی گناهم را قربانی کند. لطفاً خواهرم را نجات دهید. ))

 استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته بود و شاهد ماجرا بود.

 استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را در آغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد ، تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

 استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند؟

 زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کنم، تا بت اعظم مرا ببخشد و به زندگی ام برکت جاودانه ارزانی دارد. استاد تبسمی کرد و گفت:(( اما این دختر عزیز ترین بخش وجود تو نیست که تصمم به هلاکتش گرفته ای. عزیزترین بخش وجود تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای آن کاهن دخترت را قربانی کنی هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!

زن اندکی مکث کرد. سپس دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و انگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از آن کاهن نبود!

می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید.

هیچ چیز از این ویرانگرتر نیست که متوجه شوی کسی که به آن اعتماد داشته ی عمری فریبت داده است.... در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک گناه و آن جهل است.


منبع : http://vahidbahrime.rozblog.com]]>
نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:7 توسط وحید| |

رحلت اما موسی کاظم را به تمام شیعیان و شیفتگان خاندان پاک عصمت و طهارت تسلیت عرض می کنم.

در زیر چکیده ای از زندگی پر بار ایشان را به اختصار آورده ام:

در 25 رجب سال 183 هجری قمری حضرت امام موسی بن جعفر(ع) هفتمین پیشوای مسلمانان جهان به دستور هارن الرشید خلیفه عباسی مسموم و شهید شدند. امام موسی جعفر تحت توجهات پدر گرامی خویش امام صادق (ع) و با مراقبتهای مادرشان « حمیدةالمصفا» بزرگ شده و اخلاق اسلامی را آموختند. کنیه امام هفتم ابولحسن بود و ایشان را اوصالح نیز می نامند. دوران زندگی امام موسی بن کاظم (ع) عصر علم و دانش و شکوفایی علوم مختلف و توسعه روابط اجتماعی با دیگر ملل بود و دستاوردهای عملی دانشمندان، فقیهان و متکلمان ر اطراف و اکناف جهان آن روز منتشر می شد. مدمت امامت امام موسی بن کاظم(ع) 35 سال طول انجامید اما سرانجام هارون در صدد محو سادات علوی بر آمده و ایشان را به شهادت رساند.


منبع : http://vahidbahrime.rozblog.com]]>
نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:7 توسط وحید| |

* دوستم میپرسه تو هم مثل من به طبیعت و دریا و گل و چیزای رمانتیک علاقه داری؟ پـــ نه پـــ من فقط به زباله دونی و آشغال و توالت عمومی و چیزای چندش آور علاقه دارم!!!!

* مامان و بابام موقع جابه جا کردن مبل یکدفعه ولش کردند رو پام اشکم در اومده، تازه می پرسن دردت اومد؟
پـــ نــه پـــ از اینکه می بینم رابطه شما دوتا انقدر خوبه و با هم همکاری می کنید، دارم اشک شوق می ریزم!!!


* لپ تاپم رو بردم نمایندگیش، می گم ضربه خورده کار نمی کنه، یارو میگه ضربه فیزیکی؟!!
پـــ نه پـــ ، یکم بی محلی کردم، ضربه روحـــی خورده.

* دارم کمرمو با نبش دیوار می خارونم خواهرم میگه کمرت می خاره ؟
 میگم پــــ نه پــــ دارم علامت گذاری می کنم واسه خرس ها راهو گم نکنن!!

* دارم چایی می خورم داغ بود سوختم داداشم می پرسه سوختی؟
 می گم پـــ نه پـــ رفتم مرحله بعد!!!

* به همکارم می گم همین الان یه فیلم باحال دانلود کردم، می گه از تو اینترنت؟
 پـــ نه پـــ از تو کانال کولر، اتفاقاً پهنای باندشم زیاده، قطعی هم نداره!!!

* رفتم ساعت سازی به یارو می گم ساعتم کار نمی کنه، میپرسه یعنی درستش کنم؟
 پـــ نه پـــ باهاش صحبت کن سر عقل بیاد بره سر کار!!!

* تو فرودگاه دارم با رفیقم حرف میزنم یارو داره رد میشه میپرسه: شما ایرانی هستین؟
می گم:پـــ نه پـــ ما چینی هستیم فقط روی ما فارسی ساز نصب کردن!!!

* رفتم دکتر از منشیه می پرسم دکتر هست؟ میگه بله می خوایید برید پیششون؟
 پـــ نه پـــ اومدم ببینم اگه این وقت شب هنوز تو مطبند، تلاش شبانه روزیشون رو سرمشق زندگیم قرار بدم و برم!


منبع : http://vahidbahrime.rozblog.com]]>
نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:7 توسط وحید| |

 شنبه امتحان زبان فارسی داریم. داشتم دفترم را ورق می زدم و جزوه ای که معلم گفته بود و ما نوشته بودیم را می خواندم که رسیدم به درس سه. دیدم فقط عنوان درس را نوشته ام با خودآزمایی آن را، از جزوه و توضیحات خبری نیست.

یاد خاطره اول سال افتادم و حرف بی موقعی که باعث شد معلم عزیزتر از جان تا آخر سال درس سه را به عنوان تنبیه به ما نگوید.

البته ما و کمی دقیق تر بگویم من ماجراها با این معلم ادبیات و زبان فارسی داشتم طی این سال تحصیلی. به دلیل اینکه رشته من(صنایع چوب و کاغذ) تعداد کمی متقاضی داره، یعنی دقیقاً 10 نفر و رشته نقشه کشی عمومی هم وضع مشابه ای دارد و فقط وفقط یک نفر بیشتر از رشته ما هستند تصمیم بر این شد که تمام درس های عمومی این دو رشته با هم و در یک کلاس برگزار شود. که به صورت دوره ای گاهی در کلاس نقشه کشی و گاهی در کلاس ما البته بیشتر در کلاس ما به دلیل اینکه دم دست تر و نزدیک تر به دفتر معلمان بود برگزار می شد.

اولین جلسه ادبیات معلم آمد و بی سر صدا در کلاس نقشه کشی رفت. من و هم قطارانم ( شاید بهتر است بگویم همکلاسی هایم) در کلاس منتظر معلم بودیم و وقت می گذراندیم. تا اینکه خبر رسید معلم رفته سر کلاس نقشه کشی. ما هم تا بیایم و خودمون رو جمع و جور کنیم و به کلاس برویم یکی از بچه ها به شوخی گفت: ای بابا، معلم غلط کرده رفته کلاس نقشه کشی(البته تمام معلمان عزیز دل ما هستن و این رفیق ما بی ادب است) ما که نمی ریم.

اون شاگر دهن لق و آدم فروشی که اومده بود دنبال ما و سریع و به حالت دو رفت سر کلاس و گفت: بچه های صنایع چوب گفتن نمیان. معلم هم گفت به درک. و وقتی خاستیم شایدم هم خواستیم به داخل کلاس برویم با در بسته مواجه شدیم. ما هم پشت در نگران و مضطرب از ترس اینکه از درس عقب بمانیم ایستاده بودیم. به حالت زیر:

گفتم که چون خیلی نگران بودیم به این حالات در آمده بودیم.

خلاصه آن روز که جلسه اول بود سر کلاس نرفتیم. آن روزی هم که معلم داشت درس سوم را توضیح می داد یکی از بچه های رشته نقشه کشی یک حرف نامربوط و احمقانه ای زد. معلم هم گفت: آموختن به جاهل نارواست و به همین دلیل و با تمسک جستن به جمله معروف تشویق برای یک نفر ولی تنبیه برای همه تمام ما را تنبیه نمود و در خماری درس سه گذاشت.

در پست های بعدی خاطرات دیگری را که مربوط به معلم ادبیات و زبان باشد را برایتان می نویسم.

نوشته شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:حرف بی موقع-جلسه اول-ناراحتی-خماری-تنبیه,ساعت 18:8 توسط وحید| |

 فردی مسلمان یک همسایه به ظاهر بی اعتقاد داشت. هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه را لعن و نفرین می کرد: خدایا! جان این همسایه کافر من را بگیر. مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد همسایه می شنید) زمان گذشت و آن فرد مسلمان بیمار شد.

دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد.

مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای من را در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن مرد کافر خدانشناس...!

چند روزی گذشت. مرد مسلمان خواست برود غذا بردارد، دید این همان همسایه به ظاهر کافر است که غذا برایش می آورد و از آن شب به عبد، مسلمان سر نماز می گفت: خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان را وسیله کردی که برای من غذا بیاورد. من تازه حکمت تو را فهمیدم که چرا جانش را نگرفتی!!

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

                                                    تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی!

نوشته شده در پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:خودپرستی-مسلمان و کافر-قضاوت غلط-حکمت,ساعت 12:32 توسط وحید| |

 امروز به سلامتی امتحان تکنولوژی مواد رو هم زدیم تو گوشش. 

یه کتاب قطور و پر از چرت و پرت که هیچ نمی فهمم توش چی چی نوشته؟

امروز هرجوری بود این امتحان رو هم دادیم و می تونم یه نفس راحت بکشم و بگم فقط یه امتحان سخت دیگه باقی مونده اونم امتحان ریاضی روز سی ام هست. از الان تا شنبه که امتحان زبان فارسی عشق و حال می کنم. از شنبه تا سه شنبه که امتحان ریاضی گریه می کنم.

من فعلاً می رم عشق و صفا کنم. امیدوارم شما هم خوشحال باشید اگه امتحان دارید موفق باشید.

نوشته شده در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:شمارش معکوس-پایان خرداد-امتحان های آخر-امتحان ریاضی-عشق و حال,ساعت 17:48 توسط وحید| |

 امروز امتحان عربی رو هم دادیم. من نمی دونم چه مشکلی با درس عربی دارم. انگاری به طور ذاتی از عربی بی ذارم.

 

هر چقدر توی ادبیات فارسی و زبان انگلیسی با هوش و با استعدادم در حدی که نخونده تو امتحان قبول می شم توی عربی خنگ و بی سوادم. هر چی بیشتر می خونم کمتر یاد می گیرم. نمی دونم مشکل از کجاست.

دیروز نشستم دو دور کتاب عربی رو خوندم( ارواح خیکم). امروز صبح هم بلند شدم و از ساعت هفت صبح تا حدود هشت و نیم درس خوندم و رفتم سر جلسه امتحان تا با نام و یاد خدای مهربون امتحان رو راس ساعت ده ( ارواح خیکشون) شروع کنم. سوال ها رو که دیدم اشکم در اومد.

برگشتم به معلم گفتم: مرگ نزدیکه آقا قیومت نزدیک تر. کمکم کن که ثواب دنیا و آخرت داره. خلاصه نیم ساعتی با معلم درگیر بودیم دیدم از این معلم آبی گرم نمی شه. تهش گفتم جهنم نهایتش صفر می شم هرچی بلد بودم  نوشتم هرچی هم بلد نبودم از خودم یه چی در آوردم و نوشتم.

وقتی خواستم برگه رو به معلم بدم گفتم کمکم کن، هم اکنون به یاری سبز شما نیازمندیم.

حالا چهارشنبه رو بگو که امتحان تکنولوژی مواد داریم. درس خوب و شیرینی هست. فصل اول کتاب رو معلم برام توضیح می داد هم ما می فهمیدیم هم معلم، فصل دوم کتاب رو معلم می فهمید ولی ما نمی فهمیدم از فصل دوم به بعد نا ما می فهمیدم و نه معلم. حالا من این کتاب سیصد صفحه ای رو موندم چطوری بخونم.

تو رو خدا برام دعا کنید.

نوشته شده در چهار شنبه 22 خرداد 1391برچسب:امتحان, عربی, تکنولوژی مواد, درس سخت, درس شیرین,ساعت 17:19 توسط وحید| |

 تا حالا دقت کردید ....

وقتی میری سر جلسه امتحان ریاضی خوندی در حد لالیگا، روحیه در حد بوندسلیگا تمام سوالات رو حل می کنیم بعدش که برگه امتحان رو می بینی شدی دو و ملعم رو تموم فرمول ها و اعدادت یه خط قرمز کشیده.
وقتی معلم یه سوالی که می پرسه و تو بلد هستی، بالا پاین می پری، من من و ماما و عرعر و قاقار می کنی، تو سر و کله خودت می زنی ، می ری وسط کلاس داد می زنی، معلم انگار کر و کور شده و تو رو نمی بینه ولی وقتی یه سوالی رو بلد نیستی، سرت و میندازی پایین ساکت تر از در و دیوار می شی، خوت رو زیر میز توی جامیز قائیم می کونی نگاه معلم همچون همای سعادت روی شانه ات می نشینه و ازت می خواد جواب بدی.
تا حالا دقت کردی اگه به یه دختر تیکه بندازی یقت رو می گیرن و می گن مگه خودت خوار مادر نداری، اگه دختره بهت تیکه بندازی بازم یقت رو می گیرن و می گن خودت خوار مادر نداری.
تا حالا دقت کردی وقتی خسته و کوفته میای خونه، تا لباست رو عوض می کنی و کف زمین ولو می شی مادرت یادش می افته که چه چیزهای رو برای خونه لازم داره.
دقت کردی وقتی چیزی از پدر مادرت می خوای می گن خجالت بکش مرد شدی، وقتی موقع سربازی می شه و از معافیت حرف می زنی می گن باید بری سر بازی تا مرد بشی.
تا حالا دقت کردی وقتی نشستی داری درس می خونی در حد چی هیچ کس نمی بینه، ولی وقتی می شینی پای بازی کردن همه می گن، چقدر بازی می کنی، یکمی درس بخون.
نوشته شده در چهار شنبه 20 خرداد 1391برچسب:دقت کردی, خوار مادر, درس خوندن, همای سعادت, امتحان,ساعت 17:17 توسط وحید| |

 امروز به سلامتی امتحان فیزیک رو هم دادیم، ولی نفهمیدیم امتحان فیزیک بود یا هفت خوان رستم؟

 

ما که کلی خوندیم ، از نرم افزار کمک آموزشی گرفته تا کتاب و دفتر و جزوه ولی دیدم فایده ندارد یه برگه برداشتم خیلی خوش خط خوانا تک تک فرمول ها را نوشتم و خیلی حرفه ای توی پیرهن قایم کردم و رفتم توی جلسه.

البته فکر بد نکنید تقلب نبود، کمک بود.

رفتم نشستم سر امتحان سوال ها رو که دیدم دهنم باز موند. یک ساعت برگه ی تقلب ببخشید کمک رو زیر رو کردم چهارصد تا فرمول رو امتحان کردیم دیدم اصلاً جواب نمی ده.

بیست دونه تعریف فیزکی نوشتم تش بارومش رو جمع زدم دیدم ده هم نمی شم. دیگه حسابی اعصابم خورد شده بود. دلم می خواست معلم فیزیک رو بگیرم و یه کتک مفصل بهش بزنم.

خلاصه با هزار بدبختی و کمک از این و اون در و دیوار برگه رو سیاه کردیم. به حساب خودم اگه تموم سوال هایی که نوشته باشم درست باشه شاید سیزده چهارده بشم، البته اگه همش درست باشه.

نوشته شده در چهار شنبه 20 خرداد 1391برچسب:امتحان فیزیک, فیزیک, شاخ رستم, امتحان مخ شکن,ساعت 17:13 توسط وحید| |

 من واقعاً نمی فهمم چه عجله ای هست که تو وجود اکثر ما ایرانی ها پیدا می شه؟

 

نشستی داری کتاب می خونی، یا تو اینترنت چرخ می زنی یا هزار و یه کار دیگه می کنه، ناگهان تلفن زنگ می زنه. تا خودت رو به تلفن برسونی دو سه تایی زنگ می خوره. تا می گی الو، طرف از پشت تلفن به جای سلام می گه چرا گوشی رو دیر برداشتی؟!

دو باره سرت به هزار و یه چیز گرمه یکی در خونه البته جدیداً زنگ خونه را می زنه. تا خودت رو به در برسونی یه 10 ثانیه ای طول می کشه. تا در و باز می کنی طرف می گه چرا درو دیر باز کردی؟!!

من نمی فهمم مثلاً این چند ثانیه تاخیر تو برداشتن تلفن و یا بازکردن در چه ضراری به طرف مقابل می زنه. مثلاً کارش خیلی عجله ای هست.

یا اصلاً مگه قراره ما کنار تلفن یا دم در کشیک بکشیم ببینیم که تلفن زنگ می خوره یا کسی دم در میاد.

می گید نه، اینطوری نیست؟!

نمونه ش همین چند دقیقه پیش برای خودم اتفاق افتاد. تلفن خونه زنگ خورد و تا من خودم رو به تلفن بر سونه تلفن دو سه تایی زنگ زد. تماس رو وصل کردم و گفتم سلام می دونید چی شنیدم؟!!

 کره خر، چرا گوشی رو دیر برداشتی.

 حالا بگید چی کار داشت؟

 وحید، قهوه تلخ رو تا قسمت چندش داریم.

بله می خواست قهوه تلخ بخره نمی دونست کدوم قسمت رو بخره.

حالا شما خودتون قضاوت کنید.

ملت ما عصبی نیستن، پرخاشگر نیستن، عجول نیستن. 

اگه جواب همه اینها نه هست، پس می شه نتیجه گرفت همه این ها ساخت و پرداخته ذهن مریض منه و به این دلیل از تمام شما معذرت خواهی می کنم.

نوشته شده در چهار شنبه 19 خرداد 1391برچسب:عجول, عجله داشتن, عصبی, چرا عجله,ساعت 17:12 توسط وحید| |


Power By: LoxBlog.Com