Blog . Profile . Archive . Email  


وبلاگ شخصی وحید بهرامی

می خواهم خاطرات و افکارم را بنویسم.

 حکایت ایراد پیرزن به مناره مسجد و تدبیر معمار

 

روایت شده است در حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند. اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.

 

پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!

....

 

 

و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!

 

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...

 

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسیدند؟!

 

معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم... این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1391برچسب:پیرزن و منار مسجد-مسجد اصفهان-پیرزن و معمار-معمار,ساعت 10:34 توسط وحید| |

پ نه پ 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:پ نه پ-تصویری-پ نه پ تصویری-عابربانک-ماهی دزدی-گربه با کلاس,ساعت 9:18 توسط وحید| |

 به ترکه ميگن چرا در خونت نوشتي WC؟ 

ميگه اين مخفف welcome هست

رشتيه زنش ميميمره ميره بالا سرقبرش ميگه: 
خانم جان اين اولين شبيه که ميدونم کجا خوابيدي

تركه مي‌ميره مي‌ره اون دنيا، ازش مي‌پرسن چي شد مردي؟ 
ميگه داشتم شير مي‌خوردم. 
مي‌گن اِ؟ شيرش فاسد بود؟ 
مي‌گه نه بابا. گاوه يهو نشست!

تركه سر مرز يه عراقيه رو اسير ميگيره. همينجور كه داشته ميبردتش، يه دفعه يه خمپاره ميخوره بغلشون دست عراقيه كنده ميشه. عراقيه ميگه: بگذار من اين دستمو بندازم تو كشور خودم. تركه دلش مي سوزه، ميگه باشه. يكم ديگه ميرن، دوباره يه خمپاره ميخوره اون يكي دست عراقيه هم كنده ميشه. باز عراقيه ميگه بگذار من اين دستم رو هم بندازم تو وطن خودم، تركه هم ميگه باشه. بعد يه تركش ديگه ميخوره پاي عراقيه هم كنده ميشه، ورش ميداره ميندازه اونور مرز. يه دفعه تركه تفنگ رو ميذاره روشقيقه يارو ميگه: هوي! فكر نكن من تركم نميفهمم، كم كم داري فرار ميكني ها!!!

 رييس بيمارستان از دکتر(که احتمالاً ترک بوده) 
مي پرسه عمل چه طور بود.ترکه هم مي گه 
مگه براي کالبد شکافي نياورده بودينش.

 به تركه ميگن : دانشگاه ميري؟ 
ميگه : اگه بار بخوره همه جا ميريم. دانشگاه ؛ انقلاب ؛ ميدون آزادي.....

 ترکه از جلو یک سینما توی اردبیل رد میشده یه نگاه به سردرش میکنه و میگه: 
این شهر یه سینما داشت اونم شد " خوابگاه دختران"!!!!

یه یارو میره با پژو 206 مسافرکشی میکرده. 4 نفر رو سوار میکنه بعدش خیلی تند میره . اولی میگه آقا خیلی داری تند میری . راننده میگه تا حالا 206 داشتی ؟ طرف میگه نه . میگه : پس خفه شو . همین طور سرعت رو میبره بالا و تا نفر سوم همین جواب رو میده . چهارمین نفر میگه آقا خیلی تند میری . میگه تا حالا 206 داشتی . میگه : آره . راننده میگه : پس تورو خدا بگو ترمزش کدومه...

غضنفر مجری مسابقه بیست سوالی میشه، یارو ازش میپرسه، جانداره؟ میگه: نه. میپرسه: تو جیب جا میشه؟ غضنفر کلی فکر میکنه، بعد میگه:‌تو جیب جا میشه اما اگه تو جیبت بریزی، جیبت ماستی میشه!

یه روز کاغذ می خوره تو سر حیف نون. حیف نون جا در جا می میره!

کاغذ رو بر می دارن نگاه می کنند، می بینن توش نوشته:

“دو تا آجر”!

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:لطیفه-بامزه-جوک خنده دار-ته خنده-آخرت جک,ساعت 12:2 توسط وحید| |

بعد از ظهر مامانی از سرکار برگشت.

_ سلام پسرم.

_سلام مامانی.

_چه خبر پسرم؟

_هیچی، تو که خونه نبودی بابا با خاله میترا اومدن و رفتن توی اتاق و در و بستن و من از ....

_خیلی خوب پسرم، دیگه کافی. وقتی بابات اومد اون وقت باقی ش رو تعریف کن.

سر میز شام بابا با اعتماد به نفس پشت میز نشتسه.

مامان: خوب پسرم امروز چه خبر بود؟

_هیچی مامان، تو که نبودی بابا با خاله میترا...

_ساکت شو بچه بزار غذا رو بخورم.

_چیه ترسیدی؟ بذار بچه حرفش رو بزنه، بگو مامان جان اصلاٌ نترس به من بگو

_هیچی همنجور که گفتم بابا و خاله میترا اومدن خونه و رفتن تو اتاق خواب و در و بستن من از جای کلید نگاه کردم دیدم از اون کارایی می کنن که تو همیشه با عمو سعید می کنی؟

و سکوت حاکم شد.

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:داستان خاله-داستان خاله میترا-مامان و عمو-بابا و خاله-خاله 18-,ساعت 12:12 توسط وحید| |


Power By: LoxBlog.Com