سه شنبه مورخ 91/3/2 اولین امتحان با درس شیرین دین و زندگی آغاز شد. من که بمب روحیه و اعتماد بنفس هستم مانند یک کوه با صلابت رفتم توجلسه امتحان. یه نگاه به برگه انداختم می بینم 18 سوال داره.
بدون اینکه به خودم زحمت بدم برگه رو به دستم بگیرم تمام سوال ها رو در عرض 20 دقیقه نوشتم و اومدم بیرون. با هزار خوشحالی و سبک بالی داشتم تو حیاط مدرسه شیلنگ تخته می انداختم که یهو یه نفر عین اعجل مولق اومد و زد تو کاسه و کوزه هام. بر گشت گفت: سوال های صفحه دوم چقدر سخت بود؟!!!
منو می گی، بدتر برنج شفته و سوخته وا رفتم. گفتم: چرت و پرت نگو!!! مگه صفحه دوم داشت؟!
گفت: آره. مگه ندیدی؟! کوری مگه؟!!!
نشستم برگه رو نگا کردم دیدم ای دل غافل از 16 نمره برگه 9 نمره تو صفحه اول بوده 7 نمره تو صفحه دوم.
گفتم: چه کنم چه کار کنم، رفتم سراغ معلم عزیزتر از جان !!!!!!!
از در مهر و عطوفت وارد شدیم. معلم گفت: چی؟ نمره می خوای؟
قضیه رو براش تعریف کردم. یه دو تا کشیده زد در گوشم ( البته به شوخی) بعدش گفت: نمی دم. من که دیدم این طوری رفت سراغ مجیز گویی و تملق ورزی.
خلاصه بعد از کلی حرف دیدم فایده نداره. گفتم بهش: آقا می دونی چیه اصلاً؟!!!!!
گفت: چیه؟
گفتم: نمرت ارزونی خودت. شهریور رو که ازم نگرفتن.
گفت: بله؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اونم با چشمای گرد و دهن باز.
گفت: مرد حسابی، اونقدری که چاپلوسی تو رو کردم اگه چاپلوسی در و دیوار و کرده بودم الان داشتن با هم حرف می زدن.
بعدم با کمال آرامش و تومانینه ( املاش رو بلد نیستم اگه غلطه ببخشید) مدرسه رو ترک کردم.
خدا بخیر کنه امسال رو.
نوشته شده در چهار شنبه 9 خرداد 1391برچسب:
امتحان دینی,
ضد حال,
چاپلوسی معلم,
نمره,
معلم سفت,
ساعت
16:57 توسط وحید
| |